عیسی کیانی کری متخلص به عینک



این متن دومین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

زکات علم، نشر آن است. هر

وبلاگ می تواند پایگاهی برای نشر علم و دانش باشد. بهره برداری علمی از وبلاگ ها نقش بسزایی در تولید محتوای مفید فارسی در اینترنت خواهد داشت. انتشار جزوات و متون درسی، یافته های تحقیقی و مقالات علمی از جمله کاربردهای علمی قابل تصور برای ,بلاگ ها است.

همچنین

وبلاگ نویسی یکی از موثرترین شیوه های نوین اطلاع رسانی است و در جهان کم نیستند وبلاگ هایی که با رسانه های رسمی خبری رقابت می کنند. در بعد کسب و کار نیز، روز به روز بر تعداد شرکت هایی که اطلاع رسانی محصولات، خدمات و رویدادهای خود را از طریق

بلاگ انجام می دهند افزوده می شود.


این متن اولین مطلب آزمایشی من است که به زودی آن را حذف خواهم کرد.

مرد خردمند هنر پیشه را، عمر دو بایست در این روزگار، تا به یکی تجربه اندوختن، با دگری تجربه بردن به کار!

اگر همه ما تجربیات مفید خود را در اختیار دیگران قرار دهیم همه خواهند توانست با انتخاب ها و تصمیم های درست تر، استفاده بهتری از وقت و عمر خود داشته باشند.

همچنین گاهی هدف از نوشتن ترویج نظرات و دیدگاه های شخصی نویسنده یا ابراز احساسات و عواطف اوست. برخی هم انتشار نظرات خود را فرصتی برای نقد و ارزیابی آن می دانند. البته بدیهی است کسانی که دیدگاه های خود را در قالب هنر بیان می کنند، تاثیر بیشتری بر محیط پیرامون خود می گذارند.


این روز ها حواسم

نه به اندوه قهوه ی تلخ

نه به روز های بی گناه کودکی

نه به ایذه یا شهر بلخ

این روز ها حواسم فقط به توست

فقط به تو.

در گه گدار جوانی 

یا که لحظه های یک میان بارانی

در فرار از عبادت ها

یا پناه بردن به عادت ها

این روز ها حواسم 

حتی در لحظه های بی حواسی

فقط به توست

فقط به تو


کجاست؟

لحظه های خالی و بدون کینه و صبور

عطر خاطرات کهنه ی قدیم

عشق (مثل چشمه مثل رود) دور

دلم گرفته است.

مثل بارش شدید قطره های درد

روی شانه های صبح سادگی

در خیال روز های سرد

کجاست؟

لحظه های خیس انتظار

عشق خالص دو یار

کجاست؟ 

تئاتر بوسه های شب

حرف های گرم و عاشقانه ی دو لب!

کجاست؟

 هوای تازه وخنک

طرح آسمان آبی و بدون لک

دلم گرفته است.

دلم گرفته است.

دلم عجیب تنگ است؛

برای لحظه های عاشقانگی

برای خاطرات خوب و اتفاق های ناگهانگی.

شعر از شاعر خسته:عیسی کیانی کری


خلوت عشق به روی هر کسی باز است   

    نغمه نت خوانی ما دنیای راز است

 عشق سر فصل همه غم هایم بود و تو هرگز

 ندانی که غمم بی ته و بی آغاز است

در بیابان می رفتم و ورد زبانم شده بود

درد غزل عشق پر سوز و گداز است

رویای بزرگی است زلف در خاطر من 

گیسوان پر مهر تو ای یار چه ناز است

بر در و دیوار زمان می نویسم یاد تو را

آید روزی که دلم به عشق بی نیاز است

شاعر عیسی کیانی



آن شب هم مثل شب های دگر بود 

با همان نغمه و سوت 

با همان ساز سکوت

باران می بارید 

چتر احساس مرا خیس می کرد

من در ایستگاه تکرار ها

ودر آمد و رفت بی گمان قطار ها

در انتظار مسافری بودم؛جا مانده از قلبم

گاهی نگاهم به ساعت

گاهی نگاهم به شهر

و گاهی به ریل های قطار

اما به ناچار

انتظارم را در دل می خوردم

و خودم را دل خوش می کردم:

به نوازش های باران

به باد های روان

و به ابر های سرگردان.

آن شب هم مثل شب های دگر بود!


شب شده بود

آسمان اشک می بارید

معشوقم چای می ریخت

برگ های نارون در حیاط خانه ی ما

عاشق شده بود

باران نقاشی شب را خط خطی می کرد

هوا سوز سردی داشت

اسمان با ابر سلفی می گرفت

مادرم

سوزن نخ می کرد

باد با زمزمه اش لالا یی می خواند 

پنجره خوابش گرفته بود.!

شاعر:عیسی کیانی کری


زندگی جاری است

در باور باد،در زمزم رود

پشت گریه ی سنگ

پای آن شاخه ی چوبی نگاه!

زندگی نم نم باران در روز،نم نم باران در شب

زندگی شوق دو چندان دارد

زندگی باور یک اشک در چهره ی من

زندگی خاطر یک گمشده در ساز آکاردئون

زندگی گاه به گاه تنهایی

زندگی شوق به پرواز پرستو هاست.

شاعر : عیسی کیانی


دیر گاهی است که آرامش باد

احساس مرا با خود برده است

وعده ی دیدار تو را انگار 

این لحظه به لحظه ی دگر سپرده است

منطقی نیست در این تنهایی

شب فرو آمده در چشمانم

پنجره آراسته مو هایش را

من محو تماشای جهانم

شب صدا می زند آرام سحر را

و سکوتی که هر از گاه در نوسان است

روز آمد و آن را گسست

من تنها ماندم و (طرح لب)مرد

منطقی نیست در این تنهایی

وزنی از خاطره ها،احساس ها 

در ته شب مرد!


خبرم اگر گرفتی

هنوز هم آنجایم

در کنار کلبه ی تنها،لای جنگل های پیر

وکمی بی ذوقم

فقط اندک هنری دارم در جذب نگاهی 

واحساس لطیفی دارم گاه به گاهی

من یک هنرمندم

می سرایم شعری آمیخته با عشق

تا که از ذوق لطیفی که در آن پنهان است

گریه ی کودکی کهنه شود

راستی

روزگارم می دانی که چه دلتنگ است!

من یک هنرمندم 

درد من تنهایی است

وکمی دلتنگم

به بلندای درختان همیشه سبز سوگند

درد من گمشده است

در هر نفس عشق که از پنجره بیرون می رفت!

شاعر : عیسی کیانی کری


مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران

مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان

امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک

صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان

فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت

آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران

دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق

در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران

کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 

به او بگو که عیسی ، در یاد باد و باران 

 

شاعر:عیسی کیانی


مثل پنجره دلتنگ ، در انتظار باران

مثل آوای شباهنگ ، در باد های نالان

امشب دلم چه تنها در جنگ نور و تاریک

صبح امیدواری ، آید به سوی ایوان

فکرم بسی شکسته در سایه سار ظلمت

آیینه ی شکفتن ، پرواز وقت باران

دیوانگی چه زیباست در یاس های عاشق

در فکر این جنونم ، تا بوی وصل یاران

کسی اگر که آمد به کلبه ی خرابات 

به او بگو که عینک ، در یاد باد و باران 

 

شاعر:عینک


خبرم اگر گرفتی

هنوز هم آنجایم

در کنار کلبه ی تنها،لای جنگل های پیر

وکمی بی ذوقم

فقط اندک هنری دارم در جذب نگاهی 

واحساس لطیفی دارم گاه به گاهی

من یک هنرمندم

می سرایم شعری آمیخته با عشق

تا که از ذوق لطیفی که در آن پنهان است

گریه ی کودکی کهنه شود

راستی

روزگارم می دانی که چه دلتنگ است!

من یک هنرمندم 

درد من تنهایی است

وکمی دلتنگم

به بلندای درختان همیشه سبز سوگند

درد من گمشده است

در هر نفس عشق که از پنجره بیرون می رفت!

شاعر : عینک


شب شده بود

آسمان اشک می بارید

معشوقم چای می ریخت

برگ های نارون در حیاط خانه ی ما

عاشق شده بود

باران نقاشی شب را خط خطی می کرد

هوا سوز سردی داشت

اسمان با ابر سلفی می گرفت

مادرم

سوزن نخ می کرد

باد با زمزمه اش لالا یی می خواند 

پنجره خوابش گرفته بود.!

شاعر:عینک


زندگی جاری است

در باور باد،در زمزم رود

پشت گریه ی سنگ

پای آن شاخه ی چوبی نگاه!

زندگی نم نم باران در روز،نم نم باران در شب

زندگی شوق دو چندان دارد

زندگی باور یک اشک در چهره ی من

زندگی خاطر یک گمشده در ساز آکاردئون

زندگی گاه به گاه تنهایی

زندگی شوق به پرواز پرستو هاست.

شاعر : عینک


خبرم اگر گرفتی

هنوز هم آنجایم

در کنار کلبه ی تنها،لای جنگل های پیر

وکمی بی ذوقم

فقط اندک هنری دارم در جذب نگاهی 

واحساس لطیفی دارم گاه به گاهی

من یک هنرمندم

می سرایم شعری آمیخته با عشق

تا که از ذوق لطیفی که در آن پنهان است

گریه ی کودکی کهنه شود

راستی

روزگارم می دانی که چه دلتنگ است!

من یک هنرمندم 

درد من تنهایی است

وکمی دلتنگم

به بلندای درختان همیشه سبز سوگند

درد من گمشده است

در هر نفس عشق که از پنجره بیرون می رفت!

 

 

شاعر : عیسی کیانی کری ملقب به عینک


لب پنجره صبح، نوشتم شعر درازی

به یاد و خاطر آن سرو نازی

 

یاد کردم که شبی رفتم به باران

ندیدم هیچ از دوستان و یاران

 

وزید آن شب نسیم بس بهاری

شنید آن شب صداب جویباری

 

بگفتم بر درخت سبز آشنایی

که معشوقم رها شد من رهایی

 

بغض کردم و خوردم نفسم را

باران زد و برد اندک هوسم را

 

بماند آن شبم در نفس شعر

بماند نفسم در قفس شعر

 

عینکا چو نسیم سحری بی قراری چرا

از تلخی و شیرینی هجران فراری چرا

 

شاعر : عینک


آه ای بهار عاشقی

ای غریب ناکجا.

آی ای نسبم صبحگاه من

این منم در این غروب بی کسی

(دریچه آه می کشد

تو از کدام راه می رسی.؟)۱

 

آی.

قصه های جز خدا کسی نبود!

غریبه ام در این سرا

نگاه کن به شعر من.

نگاه تو چه مست می کند مرا

 

آی ای طلوع هر پگاه من

در این غروب نا کجا

نیامده چه زود می روی.

آفتاب من.!

 

شاعر : عینک

 

۱: تضمین شده از هوشنگ ابتهاج


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها