آن شب هم مثل شب های دگر بود 

با همان نغمه و سوت 

با همان ساز سکوت

باران می بارید 

چتر احساس مرا خیس می کرد

من در ایستگاه تکرار ها

ودر آمد و رفت بی گمان قطار ها

در انتظار مسافری بودم؛جا مانده از قلبم

گاهی نگاهم به ساعت

گاهی نگاهم به شهر

و گاهی به ریل های قطار

اما به ناچار

انتظارم را در دل می خوردم

و خودم را دل خوش می کردم:

به نوازش های باران

به باد های روان

و به ابر های سرگردان.

آن شب هم مثل شب های دگر بود!


مشخصات

آخرین جستجو ها